نوشته و اجرا شده توسط امیر مهدی ژوله در برنامه خندوانه

من خیلی دوست داشتم همیشه چشاشونو ببندم، من ببرم یه جایی… الان چشماتونو میبندین من ببرم یه جایی؟

تمام شاخ‌های اینستاگرام دارن کوله‌پشتی‌شونو میبندن، فردا برن مدرسه… ما کتابامونو جلد میکردیم. دفترامونو جلد میکردیم. اونایی که وضع مالی بهتری داشتن از این دفترای خارجی داشتن. از این دفترای خوشگل خوشگل داشتن که دفترا روش نقاشی‌های رنگی خوشگل خیلی هیجان‌انگیز داشت. ماها از همین دفتر چهل‌برگ شصت‌برگ‌های پیزوری داشتیم. عکس یه برگ بود روش با تعداد صفحات دفتر. اونو از اولش شروع میکردیم نوشتن تا آخرش. بعدا که دفتر تموم میشد روی اون جلد صفحه آخر هم می‌نوشتیم. یا کاغذ که کم می‌آوردیم به بغل دستیمون میگفتیم کاغذ داری بدی؟ بعد اون از صفحه وسط دفترش یه دو برگی می‌کند می‌داد به ما. ولی اون دفترهای خارجی هیچوقت نمیشد ازش کاغذ قرض گرفت. چون اونا هیچ وقت وسط نداشت.

بعد صبح میشه. کوله پشتی‌هامون هم بعضیا کوله‌ی نو دارن. بعضیا کوله‌ی قدیمی دارن. بعضیا کوله‌ی پاره دارن که مادرا با یه پارچه رنگی خوشگل پارگیشو دوختن که خیلی خوشگل به نظر برسه. بعد همه با هزار شوق و ذوق شب می‌خوابیم، بعد شیش و نیم صبح با تن لرزه بیدار میشیم. اونم شیش و نیم صبح جدید!… شیش ماه درگیریم ما با این قدیم و جدید!

 بعد همه میریم سمت مدرسه. اونایی که وضعشون خوبه با سرویس میرن. اونایی که ماشین دارن با ماشین می‌برنشون. اونایی هم که ندارن روی خط موزاییک‌ها تو پیاده‌رو صاف میرن تا مدرسه. از خط موزاییک‌ها هم اینور اونور هیچکدوم نمی‌ریم. چون می‌دونیم میفتیم اگه اینور اونور بریم.

بعد میرسیم سر صف. همه صف وایسادن. تو ظل سرما. بعد چند نفر صحبت میکنن. راهنمایی میکنن. قوانین رو میگن. قواعد رو میگن. شعار میدن. شعر میخونن. سرود میخونن. تمرین رزمی میکنن. تمام همسایه‌ها که بیدار شدن، بعد میگن برین سر کلاس‌هاتون.

بعد میریم سر کلاسمون. یه خانوم معلم داریم مثل پروین. پروین اعتصامی. خوش اخلاق. آروم. وقتی شلوغ میکنی میگه بچه‌ها من وامیستم شما حرفاتونو بزنین، بعد من درسمو بدم. ولی همین معلم آخر سر انقدر پوستشو میکنی، میشه شبیه پروین. علی پروین! یعنی تمام حرفای بین دو نیمه بازی رو بهمون میزنه باز ساکت نمیشیم!

مقالات پیشنهادی: استندآپ کمدی چیست؟

بعد درس میخونیم. شروع میکنن بهمون درس دادن. بابا آمد. بابا آب داد. بابا نان داد. یعنی توی این کتاب‌های درسیمون یه بار نمی‌بینیم این پسر خانواده چهار تا نون بره بخره! فقط بابا. برا همین ادامه پیدا میکنه که بابا آب داد. بابا نان داد. بابا جهاز داد. بابا خونه داد. بابا سرمایه داد. بابا ماشین داد. بابا پول عمل دماغ داد. بابا جان داد. بابا مرد.

پسرا چی اونوقت توی این داستانا و کتابا؟ همه سرگرم. یا انگشت میکردن تو سوراخ سد یا برو اونجا با گاو مش حسن حرف بزن. یا با حیوانات صحبت میکردن یا داشتن تو کار سد و قطار و ماشین و اینا دخالت میکردن. انقدر اون بچه‌ها عادت کردن که با حیوانات در ارتباط باشن که بزرگ هم که شدن، این عادت موند روشون. یعنی بعضی از هم نسلای من الان میرن پیش بچه‌هاشون میگن که پسرم، کلاغا خبر آوردن که سیگار میکشی. پسره میگه نه بابا من سیگار نمی‌کشم ولی تو چی میکشی که با کلاغا حرف میزنی؟!

بعد مداد داشتیم. مداد مشکی، مداد قرمز. همه در آرزوی این بودیم که بریم کلاس سوم با خودکار بنویسیم. بعد بتونیم با اون پاک کن دورنگ‌ها… آبیش میگفتن خودکارو پاک میکنه ولی هیچوقت اونا خودکارو پاک نمیکرد. یعنی اول جوهر خودکارو پخش میکرد. بعدا آبی پاک کن رو پخش میکرد. بعدا کاغذو سوراخ میکرد. بعد ما گریه می‌کردیم همه‌مون.

مقالات مرتبط: چگونه متن استنداپ کمدی بنویسیم؟

اون موقعا خیلی رقیق القلب بودیم. میرفتیم در یخچال رو باز میکردیم، اگه ژله داشت می‌لرزید می‌گفتیم نترس، اومدم پنیر بخورم. ماشین لباسشویی که می‌لرزید، بغلش میکردیم میگفتیم، آروم باش الان تموم میشه.

آدم‌های رقیقی بودیم. بعد زنگ تفریح میشد، موقع تغذیه بود. هرکی هرچی براش لقمه کرده بودن می‌آورد اونجا. کیسه کرده بود. کیسه‌ش رو وا میکرد لقمه‌ش رو درمی‌آورد. یادتونه لقمه‌ها رو؟ لقمه‌ی نون و پنیر و خیار. لقمه‌ی کره و عسل. لقمه‌ی تخم مرغ. وای لقمه‌ی تخم مرغ… چرا لقمه‌ی تخم مرغ؟!… بعضیا هم بودن پیتزای شب مونده رو می‌آوردن. وای چه بویی می‌پیچید. ساندویچ‌های خوشمزه می‌آوردن. بعضیا شوکولات‌های خیلی خوشگل می‌آوردن. بعضیا که نداشتن از همون تافیا میخوردن. که یه بار میخوردی سه روز از لای دندونت مشغول درآوردن بودی! بعضیا موز می‌آوردن. موز اون موقعا چیز غریبی بود. بعد ما در حالی که داشتیم خیار گاز میزدیم به عظمت موز فکر میکردیم!

حالا موز هیچی ولی پاستیل دیگه خیلی نامردی بود. بعضیا پاستیل می‌آوردن. مگه میشه یه چیزی که نه شوکولاته، نه آدامسه، بعد مزه‌ی نوشابه میده؟ چرا پاستیل می‌آوردین سر کلاس؟! بعدا ساندویچ اومد. بوفه‌ها ساندویچ می‌آوردن. یادتونه ساندویچ‌ها رو؟ صف وامیستادیم برای خریدن ساندویچ کالباس؟ کالباس خیلی چیز آشغالیه ولی ساندویچ بوفه حتی اون آشغالم توش نداشت. ساندویچ گوجه خیارشور بود با اسانس کالباس. گوجه خیارشوراش رو هم خیلی کج و کوله بریده بودن. با پا خورد کرده بودن انگار جای دست! فقط بوی کالباس میداد، هیچی لاش نبود. بعد همونو که میگرفتیم چهارصد تا هم مدرسه‌ای مثل گربه‌ شرک چشمشون به ما بود. بعضیا رودارتر بودن میگفتن یه گاز میدی؟ بیا نصفش کنیم. بعد ما نمیتونستیم با چهارصد نفر اونو نصفش کنیم! برا همین یه لیس از اول تا آخر ساندویچ میکشیدیم، بعد دور حیاط میدویدیم. چهارصد تا شرک هم دنبالمون!

بعد…چشاتونو وا نکنید تو رو خدا… بعدا درسا رو خوندیم. کتک‌ها رو خوردیم. عین مورتال کمبات از ناظم‌هامون کتک میخوردیم. سه تا بالا دو تا ضربدر دایره فیتالیتی میشدیم. بعد زنگ میزدن والدینمون بیان فینیشینگ‌مون رو اونا بزنن بهمون. بعدا بزرگتر شدیم هی درسای سخت‌تر بهمون میدادن. بعد میگفتیم اینا چیه بهمون میدین؟ میگفتن اینا خیلی خوبه. اینا بعدا تو زندگی به دردتون میخوره. بعدا هرچی فارسی خوندیم، به دردمون خورد شعراش برا استاتوس نوشتن و پست گذاشتن. ریاضیا به درد خورد برا حساب کتاب کردن داشته‌ها و نداشته‌هامون. ولی الان سی و پنج سالم شده هنوز نفهمیدم کتانژانت کجا به دردم میخوره!

و اون روزها گذشت و همه‌مون بزرگ شدیم. یه یادی بکنیم از اون کلاس اولی‌هایی که گریه میکردن. روز اول اونایی که مادر داشتن، از اینکه قراره تا بعد از ظهر دلتنگ مادرشون باشن گریه میکردن. اونایی که مادر نداشتن گریه میکردن که بعد از ظهرم دیگه مادری ندارن. همه‌مون بزرگ شدیم همه‌‌ی اون تانژانت‌ها و کتانژانت‌ها و ریاضیا و درسا و کتک‌ها و پاک‌کن‌ها همش از یادمون رفت و دلمون برای همشون تنگ شد. برای پدرا، مادرا، اون روزا، اون صبحا، اون معلما. همه‌مون آرزو کردیم که یه روز برگردیم به اونا ولی هیچوقت امکان اینو نداریم که برگردیم به اون روزا.

مرسی که گوش کردین و دل دادین. به دل بچگی‌هامون.