نوشته و اجرا توسط امیر کربلایی زاده در برنامه فرمول یک

خانم‌ها آقایان سلام. به استودیوی جدید فرمول کمدی خوش اومدین… به افتخار خودتون دست بزنید.

خب همونجور که همتون میدونین، کرونا همه‌ی تفریحات ما رو گرفته. خدا شاهده من از روز اولی که کرونا اومده، هرشب خواب جاده‌های شمال رو می‌بینم. با اینکه هر هفته هم شمال هستما. ولی میدونین یه جوری عقده‌ای شدم، که میخوام رفتم شمال این دفعه، تا غرق نشدم برنگردم.  

جدیدا مد شده تو اداره‌جات، بعضیا برای اینکه برن شمال، میگن کرونا داریم. دو هفته بهشون مرخصی میدن. خیلی کار شایسته‌ای نیس… چون بعضیا هستن که واقعا کرونا میگیرن و دو هفته بهشون مرخصی میدن. که اونا هم شمال میرن! به خاطر اینکه معتقدن آب دریا کلا می‌شوره می‌بره پایین.

یعنی یکی از اتفاقات ناب در کشور ما این بوده که، بعضی از عزیزان دیگه تفریحی نبوده که در دوران کرونا نرفته باشن. مورد داشتیم طرف از راه شیری میخواسته بره شمال، بسته بوده از جاده ابریشم رفته شمال. تا این حد!… یعنی کاری کردن خود کرونا درخواست پناهندگی داده به کشور چین. اصن رفته به وزارت بهداشت گفته تو رو خدا منو بکش من این صحنه‌ها رو نبینم.

مقالات مرتبط: متن استنداپ کمدی

خیلی وضعیت جذاب و جالبیه… بعد جالبه که عزیزان شاید واقعا با مسافرت نرفتن، نشه کنترل کرد کرونا رو، اما با مسافرت نرفتن میشه کنترل رو کرد تو چشم کرونا! یه بار حداقل اینکارو انجام بدین تو رو خدا.

تفریحات مختلفی در ایام کرونا شاهدش بودیم. یکی از تفریحات قشنگ اینه که، شما هم شاید بازی کردین، تو خونه میشینی روبروی همدیگه. میگی هرکی اول بخنده. انقدر باید نگاه کنی تا ببینی اول کی میخنده. که با شرایط اقتصادی الان اول کی گریه میکنه بهتره بازی کنیم، که خیلی هم جواب داده الان.

یکی دیگه از تفریحات که عزیزان الان انجام میدن اینه که، مورد داشتیم پدر خانواده آدم جسور، آدم محکم، آدم قوی، ولی به خاطر فشار کرونا و در خونه موندن انقدر دلقک بازی درآورده که دیگه آبرویی براش نمونده. یعنی دیگه اصن پدر حساب نمیشه دیگه!

یا مورد داشتیم که فرزند خانواده انقدر تونسته ادای حیوانات مختلف رو خوب دربیاره که فامیل الان برای دیدنش بلیط تهیه میکنن.

یه مورد دیگه داشتیم پدر برای اینکه بچه‌ش رو سرگرم کنه گذاشتتش اونور پذیرایی، پنالتی میزنه بهش و انقدر جدی گرفته بوده، انقدر محکم شوت زده بوده که علاوه بر لوستر و تلویزیون ،خود بچه رو به خاطر اینکه مطمئن بوده پنالتی شده و بچه حاشا کرده، یه فصل کتک زده!

اگر دیدید یه دختر و پسری گوشه خیابون نشستن، دارن دست میزنن. هی همو نگاه میکنن، هی دست میزنن. فک نکنید احیانا اینا دچار بیماری روانی شدن. نه،‌ اینا نامزد کردن میخواستن مهمونی بگیرن. کسی نیومده به خاطر کرونا. میخواستن برن شمال جاده بسته بوده. میخواستن برن رستوران، رستوران بسته بوده. میخواستن برن کافه، کافه بسته بوده. الان اینجوری دارن اعلام میکنن ما نامزدیم! پس بنابر این شک نکنید اینا همچنان نامزد هستن.

مقالات پیشنهادی: استندآپ چیست؟

یکی دیگه از تفریحاتی که واقعا خیلی ارزشمنده کتاب خوندنه. الان اکثرمون تو دوران کرونا، قبل از کرونا واقعا فرصت نمیشد که کتاب بخونیم، اما الان همه فرصت میکنن که چی؟‌… به خدا اگه کتاب بخونید شما. خدا شاهده اگه… قشنگ معلومه همه‌ی این سرهایی که تکون میدین. یعنی عمرا به کتاب‌ها نگاه بکنن. اتفاقا الان بدتر دیگه سراغ کتابا نمیرن.

خیلی از خانواد‌ه‌ها هم هستن… حالا در این آخر استندآپ کمدیم بگم… خیلی از خانواده‌ها هم هستن که ممنونشون هستیم واقعا، خیلی خیلی رعایت کردن و انقدر نیومدن بیرون از خونه که به محض تموم شدن کرونا باید نقشه گالیور داشته باشن بیان بیرون تا شهرو بتونن پیدا کنن!

اجرا شده توسط مجید افشاری در برنامه خندوانه

ما چند وقت پیش داشتیم میرفتیم خونه، که دیدیم یکی از دوستامونو پلیس گرفته داره میبره. تا ما برسیم اینا رفتن، ولی خواهرش اونجا بود. گفتم چی شده. گفت نمیدونم، بیا با هم بریم کلانتری ببینیم چی شده.

ما با خواهر دوستمون رفتیم کلانتری پیش افسر نگهبان. گفتم آقا این دوست مارو برا چی گرفتین؟ چی شده؟ سرشو آورد بالا، ما رو با هم دید. گفت شما چه نسبتی با هم دارین؟… ما رو میگی. گفتم الان اونو که ول نمیکنه هیچ، یه گیری میده مارو هم نگه میداره. تو همین فکرا بودم که گفت آقا با شمام. میگم چه نسبتی دارین؟ گفتم شما به مفهوم دوست اجتماعی اعتقاد دارین؟ گفت نه. گفتم پس همسرمه! ما اینو گفتیم یهو خواهر دوستمون برگشت گفت واقعا؟… اصن بازی عوض شد. یعنی من میخواستم اونو جمعش کنم الان باید اینو جمعش میکردم. بعد با این واقعنی که این گفت، من میگفتم آره باید میگرفتمش. میگفتم نه میگرفتنم! به جرم ایجاد مزاحمت برای نوامیس جلو چشمای پلیس.

مقالات مرتبط: متن استنداپ کمدی

گفتم خدایا چه گلی بگیرم سرم، چیکار کنم. تو همین فکرا بودم که باز پرسید آقا با شمام، چی شد بالاخره. گفتم والا چشمم که گرفته، ولی اگه اجازه بدین باقی مغازه‌ها هم یه دور میزنم برمیگردم. گفت آقا وایسا مسخره بازی درنیار. بهت میگم با متهم چه نسبتی داری؟ گفتم آها اون نسبت؟ اصن به این نسبت کار نداشتین از اول؟ گفت نه. که دیدم خواهر دوستم یه دفعه برگشت گفت آقا شوهر خواهرش میشه دیگه. چندبار میپرسی؟ بعد هم برگشت بهم گفت، شوهر کی بودی تو؟

ما اونروز اونقد گند زدیم که اون آقا پلیسه بالاخره به ما مشکوک شد. گفت شما واقعا زن و شوهرین؟ گفتم آره. گفت اگه راست میگی اسم بابابزرگ خانومت چیه؟ گفتم با اعتماد به نفس جواب میدم که قضیه حل و فصل بشه بره. گفتم بابای باباش یا بابای مامانش؟ گفت بابای باباش. گفتم ما حاج آقا صداش میکنیم! گفت بابای مامانش. گفتم اونم حاج آقا صداش میکنیم. ما فرق نمیذاریم بین بابابزرگ‌ها، درست نیس.

مقالات پیشنهادی: استندآپ کمدی چیست؟

گفت آقا مسخره کردی گرفتی ما رو؟ گفتم نه والا. الان به شما میگن جناب سروان، به اون دوستت هم میگن جناب سروان، ما باید ناراحت بشیم؟ ما تازه خوشحال میشیم. ما پلیسو دوست داریم، بهش احترام میذاریم.

آقا این اتفاق افتاد. اون بنده خدا هرچقد متانت به خرج داد نشد. حالا یه داستانایی شد، خانواده ‌اومدن، بالاخره حل و فصل شد رفتیم خونه. اما این جرقه‌ای بود تو ذهن من که آدم حتی میتونه خواهر دوستش رو هم بگیره و به این فکر افتادم که اینو بگیرم. منتهی بر سر راه ازدواج ما یه سری مشکل بود. مشکل اول بحث قیافه‌‌ش بود. که شما ببینید چی بود که به منِ کچلِ چاقِ عینکی اونجوری گفت واقعا!

یعنی قیافه‌ش در این حد بود که میرفت به گربه‌های کوچه غذا بده، گربه‌ها در میرفتن. که من اینو به خانواده گفتم. گفتن نه که خودت رابرت دنیرویی، کچل! تو سرتاپا دافعه‌ای برای یه دختر. یعنی دخترا برای یکی از مشکلات تو به خواستگار جواب رد میدن، تو همرو با هم داری.

ولی مشکل بعدی بحث آی کیوش بود، که در این حد بود که مثلا پارچ آبو میخواست بذاره تو یخچال میدید جا نمیشه، یه خورده آب میریخت میخورد، دوباره شانسشو امتحان میکرد!

اما همه اینا به کنار. مشکل اصلی من با اون اختلاف سنمون بود. یعنی من نزدیک سی سالم بود، اون نزدیک بیست سالش. یعنی من ده سالم بود این به دنیا اومد، باهاش بازی میکردم. بعد من با چه رویی میخواستم اینو بگیرم؟ این تا پنج سال پیش به من میگفت عمو. من اولین باری که تو زندگیم عاشق شدم، تولد ده سالگیِ این بود، یه خانومه رو دیدم. اصن اینا به کنار، شما فرض کن ما ازدواج کردیم بچه‌دار شدیم. بچه‌ی من ازم پرسید اولین بار مامانو کجا دیدی، چی میخوام بگم. میخوام بگم تو قنداق بود بهش شیر میدادم، اونجا باهم آشنا شدیم؟ عاشق شیرخوردنش شدم؟ بگه خاطره مشترک چی دارین چی میخوام بگم؟ بگم بعد شیر میزدم پشتش آروغ میزد؟ مینداختم بالا میگرفتمش؟ تاتی تاتی میبردمش؟ بعد بچه‌ی من نمیگه تو که همین کارا رو با من هم میکنی؟ البته خدایی یه خوبی هم داشت. یعنی اگه بچه‌ی من ازم میپرسید، بابا من چجوری به دنیا اومدم، راحت جوابشو میدادم. میگفتم فرزندم تو حاصل ترس بیجای من از پلیسی.

 همه‌ی مشکلات بر سر ازدواج ما بود. اما من به یک دلیل بر روی همه اینا چشم پوشیدم و اونم بحث مایه بودن باباش بود. باباش خیلی مایه و پولدار بود.

ما رفتیم خواستگاری. بهمون گفتن پاشین برین تو اتاق ببینین تفاهم دارین یا نه. من گفتم آخه چی بپرسم از این. گفتم شما هنوز پفک دوس دارین؟ گفت نه من دیگه بزرگ شدم،  الان فقط پاستیل میخورم. که من فهمیدم این زن زندگیه. گفتم پاشو بریم بگیرمت. یعنی دختری که از پفک به پاستیل میرسه خیلی می‌فهمه.

ما اومدیم بیرون، به باباش گفتم که ما به تفاهم رسیدیم، همسرمو بدین برم که باباش گفت بیا!… گفت بیا، بیا بشین پسرم. شرایط داره همینجوری خالی خالی که به کسی دختر نمیدن. گفتم به هر حال ما قرارداد داخلی رو نوشتیم. گفت خونه باید داشته باشی، ماشین باید داشته باشی، ماهی بیست میلیون… همینجوری گفت. گفتم شما مگه خودت دخترتو ندیدی؟ آخه کی میاد اینو بگیره؟

من گفتم الان بیام بگیرم، یه چیزی هم روش اشانتیون میدی که ببرم. گفت تازه این مرحله اوله، بعدش میرسیم به شیربها. گفتم شیر که دیگه خودم بهش دادم. بهایی هم اگه باشه باید به من بابت استهلاک پرداخت بشه. من یه حساب سرانگشتی کردم، دیدم شرایطی که بابای این گذاشته از شرایط اخذ ویزای شینگن سخت‌تره ولی دخترای شینگن از این خیلی بهتره. نشستم فکر کردم راهشو پیدا کردم. لیست اموالمو نوشتم آوردم. گفتم ببین وضع من از وضع خیلی از مدیرای کشور بهتره، شما از من چه توقعی دارین؟ که باباش گفت باشه ورش دار برو. پاشو برو ببینم.

همه چیز داشت خوب پیش میرفت تا اینکه سر و کله دوست من پیدا شد. از زندان آزاد شد. اون متاسفانه منو مثل کف دست میشناخت و به دلیل خاطره‌های مشترکی که داشتیم، گفت مگه از رو جنازه من رد شی که بذارم با خواهرم ازدواج کنی و باهاش خاطره مشترک بسازی. گفتم بیا با هم منطقی صحبت کنیم. گفت باشه. گفتم تو به مفهوم ازدواج اعتقاد داری؟ گفت نه. گفتم باشه من رفتم. گفت نه بیا اوکیه. گفتم نه دیگه ولم کن. گفت نه بیا تو رو خدا بگیرش. گفتم باشه. خلاصه ما دیگه در شرفیم. ایشالا برا همتون پیش بیاد.

نوشته امیر وفایی اجرا شده توسط مهران مدیری در برنامه دورهمی

کلمه خانواده مفهوم بسیار گسترده و عمیقی رو شامل میشه و به مقاصد مختلفی مورد استفاده قرار میگیره. مثلا بعضی از ما وقتی حوصله مهمان نداریم، میگیم تو رو خدا یه روز با خانواده تشریف بیارین. یعنی الان برو… یه بار با خانواده بیا!… که اونم حالا عمرا دم به تله بدیم بعدا.

وقتی حال بحث و درگیر شدن نداریم، میگیم حیف که خانواده تو ماشین نشسته. طرف نگاه میکنه، میبینه اصن کسی تو ماشین نیس. میگه الان که نه. دارم میرم دنبالشون… حیف که قراره خانواده تو این ماشین بشینه!

وقتی میگیم فیلمش خانوادگیه، یعنی یه سری آدم مذکر توی فیلمن که برا همدیگه خط و نشون میکشن. دوازده مرد خبیث مثلا. خیلی خانوادگیه.

بعضیا هم انقد به این کلمه علاقه دارن، که چون دوس دارن یکیشو واسه خودشون داشته باشن، میرن ازدواج میکنن. بهش میگن چرا موقع تشکیل خانواده درست چشاتو وا نکردی. میگه آخه دوست داشتم موقع دعوت پشت کارتم بنویسن آقای اکبری و خانواده!

بعضیا هم کلا به همسرشون میگن خانواده. میخواد معرفی کنه، میگه خانواده هستن. بعد اون هی نگاه میکنه دنبال بقیه‌ی خودش میگرده. بعضیا هم درسته که از بد روزگار یا کج سلیقگی خودشون نتونستن تشکیل خانواده بدن، اما از ارادتشون به مفهوم خانواده همین بس، که تنهایی میشینن با ناهارشون یه نوشابه خانواده میخورن!

مقالات مرتبط: متن استنداپ کمدی

گاهی وقتا درک محدوده‌ی نسبت‌های خانوادگی کار خیلی سختیه. مثلا خانومه داره برای اولین بار در یک دورهمی نامزدش رو به خانواده‌ش معرفی می‌کنه. یکیو نشون میده. میگه ایشون بابا هستن. پسره میگه اشتباه نمیکنی؟ من بابا رو قبلا دیدما. میگه نه اون باباجون بود، ایشون بعد از طلاق پدر و مادرم با مامان ازدواج کردن. پسر میگه خیلی خوشبختم. قربون شما. خانوم یکی دیگه رو معرفی میکنه. میگه ایشون خان بابا‌ هستن. پسره میگه چجوری میشه. میگه چون من بعد از طلاق حاضر نشدم با هیچ کدومشون بمونم، رفتم پیش داییم. ایشون هم داییمن هم منو بزرگ کردن. میشه خان بابا. این آقایی هم که بغلش نشسته باباییه. پسره میگه یه دقیقه بذار من اینارو یادداشت کنم یادم نره. میگه نه خیلی آسونه. پدربزرگ مادریمه. پدربزرگ پدریمون هم میگیم بابا خان. به پدر ناپدریمون هم میگیم نابابایی. یعنی هر وقت حرف از بابا میشه، داماد باید دو دقیقه شقیقه‌هاش رو با انگشت ماساژ بده، که یادش بیاد کدوم باباست.

بعضی از خانواده‌ها به خانواده‌های کتبی یا نامه‌نگار تبدیل شدن. مادر چون باید به سرویس ساعت هفت صبح برسه، چهار و نیم از خواب پا میشه. لوبیاپلو رو دم میکنه میره. بعد یه یادداشت میذاره که روش نوشته پسرم سلام. لوبیاپلو روی گاز میباشد. برای پدرت نیز ته دیگ بگذار. قربانت بروم. پسر ساعت یک میاد خونه که سریع ناهار بخوره، بره دانشگاه. ناهارو که میخوره، روی برگه مینویسه پدر عزیز و سختکوشم سلام و درود بر تو. متاسفانه لوبیاپلوی مذکور آنطور که شایسته است، ته دیگ نبسته بود. لذا هم اکنون ته دیگی که درخور شان شما باشد، در قابلمه موجود نیست. پدر بعداز ظهر میرسه خونه، قبل از اینکه بخوابه می‌نویسه به رغم ادعای فرزند رشیدمان آثاری از ته دیگ قطور زعفرانی در لابلای برنج ها دیده شد. حال آنکه به نظر می‌رسد موارد مقتضی در تربیت ایشان مدنظر قرار نگرفته است. رونوشت به همسر.

تازه بعضیا همین ارتباط نامه‌ای رو هم با هم ندارن. خانومه یک کلمه برای آقاهه پی ام می‌کنه که شامیدی؟ یعنی حتی حوصله نداره دو کلمه تایپ کنه شام خوردی یا نه… شامیدی؟! آقاهه در جواب حرف Y رو میفرسته، که یعنی یس، شامیدم. بیگانگی گاهی تا اونجا پیش میره، که همه تو خونه منتظر لوله کشن، باباشونو از پشت آیفون میبینن، میگن آقا همون شیر ته حیاط چکه میکنه. چیزی خواستی زنگ بزن!

یه عده انقد خانواده دوستن، که حتی یه لحظه هم نمی‌تونن از خانواده‌شون دور باشن. به همین دلیل، وقتی رییس تو اداره داد میزنه آقای انصاری. کل کادر اداری صف میکشن میگن جان. میگه نه. آقای سیامک انصاری. بازم بیست و پنج نفر می‌مونن. میگه اون سیامکی که تو کارگزینیه. باز سه نفر میمونن. میگه بابا پسر عمه طاهره رو میگم. بعد رو در اتاق اداره به جای رییس و مدیریت و معاونت و اینا نوشته دایی جان، پسر آبجی وجیهه داماد اون خدا بیامرز!

 این همه میگن سعی کنید ازدواج فامیلی انجام ندید، ممکنه بچه‌هاتون به مشکل بربخورن. باز بعضی خانواده‌ها گوششون بدهکار نیست. میگن ما دوست نداریم کسی خارج از نژاد خودمون داخل خودمون بشه. دیدم که میگم. قد همه یک و شصت، همه فاق‌‌ها بلند و فاقد گردن. میگی اتفاقا دو سه نفر ازبیرون بیارین، بلکه این ژن نابود بشه. میگن نه. راستش چون ما هممون پیاز میخوریم، از بیرون کسی بیاد اذیت می‌شیم!

مقالات پیشنهادی: استندآپ کمدی چیست؟

 اونقدر که مسائل مربوط به زندگی خانوادگی چهره‌‌های معروف برا بعضی‌ها مهمه، مسائل خانواده خودشون براشون مهم نیست. طرف باباش رو به قبله‌ست. رفته داروخونه قرص بگیره. شیش ساعت بعد برگشته. میگه بگو کیو دیدم تو داروخونه؟ امین زندگانی. فک کنم با زنش قهر بود. تعقیبش کردم. رفت توی سوپرمارکت دوغ خرید با باگت. اینا این عکسش… بعدش اون خواننده معروفه رو دیدم، رفتم جلو گفتم راسته شما فوت شدین؟ خیلی تعجب کرد. فک نمی‌کرد انقدر اطلاعات داشته باشم!

قدیما میگفتن خب وقتی امکاناتش هست، چرا یه بچه‌ی دیگه اضافه نشه. الان کاملا تعریفمون از امکانات تغییر کرده. هر بچه باید اتاق خودشو داشته باشه. اتاقش باید سرویس بهداشتی مستقل داشته باشه. قدیم یه سرویس نه چندان بهداشتی، ته حیاط بود. یکی از بچه‌ها می‌رفت داخل، بقیه پشت در سرویس زیگ زاگ می‌رفتن. حداقل وقتی اتاق خواب بچه‌ها سرویس بهداشتی نداشت، پدر و مادر امیدوار بودن بچه به این هوا از اتاقش بیاد بیرون ببیننش. حتی گاهی پدر از زیر عینک به ساعت نگاه میکرد، می‌گفت طبق محاسبات من الان دیگه موقعشه. اما متاسفانه در حال حاضر همین کورسوی امید هم از بین رفته.

قدیم یه بابا با دو کیلو نارنگی از سر کوچه می‌پیچید، بچه‌ها می‌دویدن می‌گفتن بابا. الان هشت تا پدر از سر کوچه می‌پیچن، یه سری پیرمرد پیرزن از سر کوچه می‌دون میگن پسرم!

درسته که باید امکانات اقتصادی و خیلی چیزای دیگه رو لحاظ کرد، اما اینم قبول کنیم که گاهی برای بزرگ کردن خانواده‌هامون خیلی سخت می‌گیریم. اونم تو این دوره و زمونه‌ای که هر بچه‌ای که به دنیا میاد، یارانه‌ش رو هم با خودش میاره. گاهی بعضی چیزا با حساب کتابای روی کاغذ جور درنمیاد. لابلای همین حساب کتابا، یهو نگاه میکنیم میبینیم که عمرمون تموم شده و فرصت چشیدن خیلی لذت‌ها رو از دست دادیم. یعنی مورد بوده که پدر و مادر همه خریدهای بچه رو کردن، اما چون پولشون به خرید جغجغه نرسیده، گفتن بذار دو سال دیگه، ولش کن الان. کمتر سخت بگیریم درست میشه. هیچی نیست. درست میشه.

نوشته و اجرا شده توسط امیر مهدی ژوله در برنامه خندوانه

من خیلی دوست داشتم همیشه چشاشونو ببندم، من ببرم یه جایی… الان چشماتونو میبندین من ببرم یه جایی؟

تمام شاخ‌های اینستاگرام دارن کوله‌پشتی‌شونو میبندن، فردا برن مدرسه… ما کتابامونو جلد میکردیم. دفترامونو جلد میکردیم. اونایی که وضع مالی بهتری داشتن از این دفترای خارجی داشتن. از این دفترای خوشگل خوشگل داشتن که دفترا روش نقاشی‌های رنگی خوشگل خیلی هیجان‌انگیز داشت. ماها از همین دفتر چهل‌برگ شصت‌برگ‌های پیزوری داشتیم. عکس یه برگ بود روش با تعداد صفحات دفتر. اونو از اولش شروع میکردیم نوشتن تا آخرش. بعدا که دفتر تموم میشد روی اون جلد صفحه آخر هم می‌نوشتیم. یا کاغذ که کم می‌آوردیم به بغل دستیمون میگفتیم کاغذ داری بدی؟ بعد اون از صفحه وسط دفترش یه دو برگی می‌کند می‌داد به ما. ولی اون دفترهای خارجی هیچوقت نمیشد ازش کاغذ قرض گرفت. چون اونا هیچ وقت وسط نداشت.

بعد صبح میشه. کوله پشتی‌هامون هم بعضیا کوله‌ی نو دارن. بعضیا کوله‌ی قدیمی دارن. بعضیا کوله‌ی پاره دارن که مادرا با یه پارچه رنگی خوشگل پارگیشو دوختن که خیلی خوشگل به نظر برسه. بعد همه با هزار شوق و ذوق شب می‌خوابیم، بعد شیش و نیم صبح با تن لرزه بیدار میشیم. اونم شیش و نیم صبح جدید!… شیش ماه درگیریم ما با این قدیم و جدید!

 بعد همه میریم سمت مدرسه. اونایی که وضعشون خوبه با سرویس میرن. اونایی که ماشین دارن با ماشین می‌برنشون. اونایی هم که ندارن روی خط موزاییک‌ها تو پیاده‌رو صاف میرن تا مدرسه. از خط موزاییک‌ها هم اینور اونور هیچکدوم نمی‌ریم. چون می‌دونیم میفتیم اگه اینور اونور بریم.

بعد میرسیم سر صف. همه صف وایسادن. تو ظل سرما. بعد چند نفر صحبت میکنن. راهنمایی میکنن. قوانین رو میگن. قواعد رو میگن. شعار میدن. شعر میخونن. سرود میخونن. تمرین رزمی میکنن. تمام همسایه‌ها که بیدار شدن، بعد میگن برین سر کلاس‌هاتون.

بعد میریم سر کلاسمون. یه خانوم معلم داریم مثل پروین. پروین اعتصامی. خوش اخلاق. آروم. وقتی شلوغ میکنی میگه بچه‌ها من وامیستم شما حرفاتونو بزنین، بعد من درسمو بدم. ولی همین معلم آخر سر انقدر پوستشو میکنی، میشه شبیه پروین. علی پروین! یعنی تمام حرفای بین دو نیمه بازی رو بهمون میزنه باز ساکت نمیشیم!

مقالات پیشنهادی: استندآپ کمدی چیست؟

بعد درس میخونیم. شروع میکنن بهمون درس دادن. بابا آمد. بابا آب داد. بابا نان داد. یعنی توی این کتاب‌های درسیمون یه بار نمی‌بینیم این پسر خانواده چهار تا نون بره بخره! فقط بابا. برا همین ادامه پیدا میکنه که بابا آب داد. بابا نان داد. بابا جهاز داد. بابا خونه داد. بابا سرمایه داد. بابا ماشین داد. بابا پول عمل دماغ داد. بابا جان داد. بابا مرد.

پسرا چی اونوقت توی این داستانا و کتابا؟ همه سرگرم. یا انگشت میکردن تو سوراخ سد یا برو اونجا با گاو مش حسن حرف بزن. یا با حیوانات صحبت میکردن یا داشتن تو کار سد و قطار و ماشین و اینا دخالت میکردن. انقدر اون بچه‌ها عادت کردن که با حیوانات در ارتباط باشن که بزرگ هم که شدن، این عادت موند روشون. یعنی بعضی از هم نسلای من الان میرن پیش بچه‌هاشون میگن که پسرم، کلاغا خبر آوردن که سیگار میکشی. پسره میگه نه بابا من سیگار نمی‌کشم ولی تو چی میکشی که با کلاغا حرف میزنی؟!

بعد مداد داشتیم. مداد مشکی، مداد قرمز. همه در آرزوی این بودیم که بریم کلاس سوم با خودکار بنویسیم. بعد بتونیم با اون پاک کن دورنگ‌ها… آبیش میگفتن خودکارو پاک میکنه ولی هیچوقت اونا خودکارو پاک نمیکرد. یعنی اول جوهر خودکارو پخش میکرد. بعدا آبی پاک کن رو پخش میکرد. بعدا کاغذو سوراخ میکرد. بعد ما گریه می‌کردیم همه‌مون.

مقالات مرتبط: چگونه متن استنداپ کمدی بنویسیم؟

اون موقعا خیلی رقیق القلب بودیم. میرفتیم در یخچال رو باز میکردیم، اگه ژله داشت می‌لرزید می‌گفتیم نترس، اومدم پنیر بخورم. ماشین لباسشویی که می‌لرزید، بغلش میکردیم میگفتیم، آروم باش الان تموم میشه.

آدم‌های رقیقی بودیم. بعد زنگ تفریح میشد، موقع تغذیه بود. هرکی هرچی براش لقمه کرده بودن می‌آورد اونجا. کیسه کرده بود. کیسه‌ش رو وا میکرد لقمه‌ش رو درمی‌آورد. یادتونه لقمه‌ها رو؟ لقمه‌ی نون و پنیر و خیار. لقمه‌ی کره و عسل. لقمه‌ی تخم مرغ. وای لقمه‌ی تخم مرغ… چرا لقمه‌ی تخم مرغ؟!… بعضیا هم بودن پیتزای شب مونده رو می‌آوردن. وای چه بویی می‌پیچید. ساندویچ‌های خوشمزه می‌آوردن. بعضیا شوکولات‌های خیلی خوشگل می‌آوردن. بعضیا که نداشتن از همون تافیا میخوردن. که یه بار میخوردی سه روز از لای دندونت مشغول درآوردن بودی! بعضیا موز می‌آوردن. موز اون موقعا چیز غریبی بود. بعد ما در حالی که داشتیم خیار گاز میزدیم به عظمت موز فکر میکردیم!

حالا موز هیچی ولی پاستیل دیگه خیلی نامردی بود. بعضیا پاستیل می‌آوردن. مگه میشه یه چیزی که نه شوکولاته، نه آدامسه، بعد مزه‌ی نوشابه میده؟ چرا پاستیل می‌آوردین سر کلاس؟! بعدا ساندویچ اومد. بوفه‌ها ساندویچ می‌آوردن. یادتونه ساندویچ‌ها رو؟ صف وامیستادیم برای خریدن ساندویچ کالباس؟ کالباس خیلی چیز آشغالیه ولی ساندویچ بوفه حتی اون آشغالم توش نداشت. ساندویچ گوجه خیارشور بود با اسانس کالباس. گوجه خیارشوراش رو هم خیلی کج و کوله بریده بودن. با پا خورد کرده بودن انگار جای دست! فقط بوی کالباس میداد، هیچی لاش نبود. بعد همونو که میگرفتیم چهارصد تا هم مدرسه‌ای مثل گربه‌ شرک چشمشون به ما بود. بعضیا رودارتر بودن میگفتن یه گاز میدی؟ بیا نصفش کنیم. بعد ما نمیتونستیم با چهارصد نفر اونو نصفش کنیم! برا همین یه لیس از اول تا آخر ساندویچ میکشیدیم، بعد دور حیاط میدویدیم. چهارصد تا شرک هم دنبالمون!

بعد…چشاتونو وا نکنید تو رو خدا… بعدا درسا رو خوندیم. کتک‌ها رو خوردیم. عین مورتال کمبات از ناظم‌هامون کتک میخوردیم. سه تا بالا دو تا ضربدر دایره فیتالیتی میشدیم. بعد زنگ میزدن والدینمون بیان فینیشینگ‌مون رو اونا بزنن بهمون. بعدا بزرگتر شدیم هی درسای سخت‌تر بهمون میدادن. بعد میگفتیم اینا چیه بهمون میدین؟ میگفتن اینا خیلی خوبه. اینا بعدا تو زندگی به دردتون میخوره. بعدا هرچی فارسی خوندیم، به دردمون خورد شعراش برا استاتوس نوشتن و پست گذاشتن. ریاضیا به درد خورد برا حساب کتاب کردن داشته‌ها و نداشته‌هامون. ولی الان سی و پنج سالم شده هنوز نفهمیدم کتانژانت کجا به دردم میخوره!

و اون روزها گذشت و همه‌مون بزرگ شدیم. یه یادی بکنیم از اون کلاس اولی‌هایی که گریه میکردن. روز اول اونایی که مادر داشتن، از اینکه قراره تا بعد از ظهر دلتنگ مادرشون باشن گریه میکردن. اونایی که مادر نداشتن گریه میکردن که بعد از ظهرم دیگه مادری ندارن. همه‌مون بزرگ شدیم همه‌‌ی اون تانژانت‌ها و کتانژانت‌ها و ریاضیا و درسا و کتک‌ها و پاک‌کن‌ها همش از یادمون رفت و دلمون برای همشون تنگ شد. برای پدرا، مادرا، اون روزا، اون صبحا، اون معلما. همه‌مون آرزو کردیم که یه روز برگردیم به اونا ولی هیچوقت امکان اینو نداریم که برگردیم به اون روزا.

مرسی که گوش کردین و دل دادین. به دل بچگی‌هامون.

اجرا شده توسط مهران مدیری در برنامه دورهمی

نویسنده امیر وفایی

یه جوری میگن شب یلدا یک دقیقه از تمام شب‌های سال بلندتره، که انگار ما واسه ثانیه به ثانیه‌ی زندگیمون برنامه داریم. اصن یه دقیقه چیه برای ما؟ صبح میره دستشویی، همینجوری بیست دقیقه خیره میشه به کاشی‌های روبروش! هر ایرانی به طور متوسط در هفته ۷۵ دقیقه دنبال جورابش می‌گرده. این آمار جهانیه ها….  یا مثلا میشه تو فضای مجازی یه فحش بیشتر داد با این یه دقیقه. از این فحش جوندار سه بخشی‌ها، که طرف تا می‌رسه به آخرش اولشو یادش میره. اصن نمی‌فهمه کجاشو داری میگی!

یه دقیقه طولانی‌تر چیه؟ چه اتفاقی میفته؟ ما یه دقیقه طولانی‌تر واسه یه ثانیه‌مونه. پنج ساعت می‌شینیم تو ترافیک. در حالی که حین پنج ساعت داریم تابلوی خروجی موردنظرمون رو می‌بینیم، اما نمی‌تونیم تکون بخوریم.

دیدین اینایی که بیش فعالی دارن چه بلایی سرشون میاد تو ترافیک‌ها؟ اولین کاری که می‌کنه، پیاده میشه کت رو درمیاره. میندازه صندلی عقب. دو دقیقه بعد پیاده میشه میره که سرمنشا ترافیک رو پیدا کنه. بیست دقیقه بعد برمیگرده به بقیه راننده‌ها میگه اون جلو ترافیکه!… انگار مثلا بقیه فکر میکردن که از یه جایی سه تا ماشین زدن رو ترمز، به پشت سریا گفتن بچه‌ها نظرتون چیه یه ترافیک شیش ساعته داشته باشیم؟ بقیه هم گفتن برو بریم!

ده دقیقه بعد صندوق رو می‌زنه بالا، آچار چرخو می‌کنه تو پیرهنش، پشتشو می‌خارونه. یه ربع بعد ظرف آبو از عقب برمیداره، به زور به همه‌ی سرنشین‌های ماشین آب میده. اینا همونان که بعد از پنج ساعت هم که ترافیک باز میشه، معمولا ماشینشون استارت نمیخوره. همه از بغلشون رد میشن میرن.

الان دیگه مراسم گرفتن برا اونایی که کارت اعتباریشون معتبره کاری نداره. خانوم یه چرخ دستی برمیداره، راه میفته توی فروشگاه. با چهار انگشت تعادل اجناسو به هم میزنه، سبدو میگیره زیرش. همه چیز هم آماده‌ی مصرف هست… قوقوسی انار رو قلمبه درآوردن روش نایلون کشیدن، حاضره. باز خانوم میگه ببخشید از اینایی که پره‌های بین دونه‌های سفید داره ندارین؟ گلپر زده‌ش رو ندارین؟‌… یعنی یه اناری می‌خره که نگاش میکنی داره میگه بیا منو هضم کن. نیم سی‌سی بزاق دهان به اون انار برخورد کنه دو ثانیه بعد ته روده کوچیکه بای بای میکنه.

 بعد کیکی هم که میخواد برا شب یلدا بخره باید شبیه انار درست شده باشه. اصن کی گفته شب یلدا باید کیک خورد؟ ما بابابزرگمون خیلی اگه میخواست یلدا خوش بگذره، یه قیفی میخرید. دور سالن میچرخید، نفری یه لیس می‌زدیم.

بعد یلداشون چی باید داشته باشه؟ ‌تم هم باید داشته باشه. میگه تم امشبمون خزه. عزیزم اگه تم خزه تو دست به ترکیبت نزن. همینجوری خوبی.

نکته‌ی مهمی که آقایون باید راجع به شب یلدا بدونن، اینه که تمام اعتبار، شخصیت، احترام و آبروی شما، در سال پیش رو بستگی به کیفیت هندونه‌ای داره که شب یلدا تهیه می‌کنین. هر آنچه در این شب بکارید طی یک سال آینده درو خواهید کرد. دامادشون دکترای انتگرال مغز داره با گرایش فرا گسست کهکشان در کرانه‌ی اخترفیزیک. هندونه خریده سفید دراومده! بدترین برخورد ممکن باهاش میشه. یعنی انقدر رشته‌ای که خونده ویژه‌س، که هر کشوری بره رییس جمهور اون کشور با گریه میاد استقبالش. بعد اینجا پدر خانومش میگه خاک تو سرت پروفسور با این هندونه‌ت. بمیره اون کسی که تو رو گذاشت تو دامن خانواده ما.

بعد اون یکی داماده بهش میگی شغلت چیه میگه تو ترکم! تنها تخصصش اینه که تپ و تپ میزنه به هندونه میفهمه توش خیلی خوبه. روزی سه بار پدر خانومه پیشونیشو ماچ میکنه!

مقالات پیشنهادی: چگونه متن استنداپ کمدی بنویسیم + نمونه متن

اسم این شب، شب یلداست. یعتی ما نهایتا چهار الی پنج ساعت زمان داریم که در کنار هم باشیم. این زمان کمیه برای صرف چایی باقلوا در بدو ورود، بستنی، شام، هندونه، انار، دسرهای لرزان اعم از ژله و کارامل، باسلق، رولت، آجیل یه سینی، دوباره چایی باقلوا، میوه خشک، ماست بستنی، بستنی ماستی، کارد دو سر، زقنبوت! یعنی هرجای دنیا بری بگی ما اینارو تو سه چهار ساعت خوردیم، یه کارت بهتون میدن که روش نوشته شده لطفا قبل از دفن سوزانده شود! برا اینکه اصن این جسد یه صدمه‌ی خیلی بزرگی میزنه به محیط زیست… چمونه واقعا؟!

تلفنی هرکی رو دعوت میکنی برا شب یلدا، میگه من رژیمم هانی ولی حتما میام خودتو ببینم. بعد همین هانی شب یلدا، تمام رگ‌های پیشونیش از پرخوری زده بیرون، باز خودشو گیر داده لب میز داره یه لقمه جدید درست میکنه.

انعطاف پذیرترین کسبه جهان رو میشه در کشور عزیزمون پیدا کرد. هر مناسبتی که میشه سریع تغییر شغل میدن و درآمد کسب میکنن. تا دیروز پنچرگیری بود. امروز لاستیک‌ها رو جمع کرد نوشته به مناسبت ماه مبارک رمضان حلیم و آش موجود است. راننده میاد میگه آقا یه باد میزنی. میگه نه اون جمع شد، حلیم بخور جاش. هر کی هم قابلمه میاره طبق عادت اول قابلمه رو میکنه تو تشت، تو آب می‌چرخونه که جایی سوراخ نباشه. میگه به مادر سلام برسون. بگو رحیم آقا گفت اولین بارمه حلیم درست کردم. یکم سفت شده. یه چهار لیتری آب بریزه روش، بذاره آروم آروم قل بزنه.

شب یلدا تا سقف مغازه هندونه می‌چینه پارچه می‌نویسه هندونه آرژانتینی به شرط! حالا ما اصن چه میدونیم؟ از این ترازو قدیمیا گذاشته یه هندونه گذاشته اینورش، چند تا سنگ انداخته اونورش. یه سنگ کم میکنه این سمت سبک‌تره. باز یه سنگ کم میکنه باز سبک تره. یک سنگ دیگه کم میکنه… بعد یهو این وسطو میگیره میگه آها درست شد! ۲۲۵۰۰ میشه! فرداش بری یه هندونه دیگه بگیری، میگه شرمنده. به علت شرایط خاص مذاکرات هسته‌ای سانتریفیوژ‌ میفروشیم.

مقالات پیشنهادی: استندآپ کمدی چیست؟

مظلوم‌ترین چهره‌ی شب یلدا بدون تردید کسی نیست جز حافظ شیرازی. کلا می‌خواین حافظ نخونین وسط هندونه؟ معمولا اینجور شبا یکی می‌شینه بالای مجلس همه رو از دم غلط میخونه. بقیه هم سر تکون میدن که یعنی به به چقد زیبا گفتن. در تلویزیون گزارشگره از آقاعه پرسید شما حافظ میخونین؟ گفت بله. گفت چرا حافظ میخونین؟‌ یه ذره فکر کرد گفت مشت محکمی به دهان سعدی؟

بزرگ مجلس باقالی پلوعه رو زده. داره انارو با گلپر قاطی میکنه. حافظو میذارن بغلش. دو بیت میخونه، عرق از تمام اجزاش فوران میکنه. میگه من راستش بیشتر تسلطم روی فخرالدین اسعد گرگانیه. فخرالدین ندارین توی خونه؟ میگن چرا فخرالدین هم داریم. میگه واقعا دارین؟ خانوم پاشو پاشو بریم اینا مارو مسخره کردن!

حالا همه هم که نباید حافظ خون باشن. بالاخره هرکی برا خودش یه هنری داره دیگه. ماشالا با نوک چاقو با هندونه براش چشم و ابرو درست کرده. مرغابی از توش درمیاره. آدم کیف میکنه! بیست تا انار آب لمبو میکنه، یکیش نمی‌ترکه. اینا هنره! دود حلقه‌ای میده بیرون، به ازای هر سه حلقه یه استوانه‌ای. کم نیست! حافظو قاطی این مجالسمون نکنیم یه ذره دیرجوشه. یکم خودشو میگیره. از بچگیش هم همینجوری بود. زود بهش برمیخوره. بذارین توی حال خودش باشه!

اجرا توسط مهران مدیری در برنامه دورهمی، نویسنده امیر وفایی

در حوزه درس و مدرسه خیلی چیزا عوض شدن اما بعضی چیزا تغییر ناپذیرن. مثل یه سری از جمله‌های معلم‌ها:

  • اگه همتون پروفسور بشین یک قرون به حقوق من اضافه نمیشه، هیچی هم نشین یک قرون ازش کم نمیشه!
  • میفرستمت دفتر پرونده‌ت رو بذارن زیر بغلت مستقیم بری خونه!
  • عزیز من ما هم یه زمانی پشت همین میزا بودیم!
  • بی شعور! این یکی کوتاهه.

پدر مادرت رو که میبردی مدرسه میگفتن بچه‌مون باهوشه ولی شیطونه. استعداد داره ها ولی بی دقته. درسخونه ولی بی‌شعوره.

 اولین سوالی که وجود داره اینه که بالاخره قانون سیستم آموزشی ما چجوریه. از بچه می‌پرسی میگی کلاس چندمی میگه سال آخری دبستان اول. سال دیگه میرم سال اول دبیرستان دوم. در واقع الان میشم سوم راهنمایی سابق یا همون هشتم اسبق. میگی کی میری پیش دانشگاهی میگه ما پیش دانشگاهی نداریم. میگی پس چرا ما داشتیم؟ میگه شما سال اولی‌های نظام جدید بودین. اینا سال جدیدی‌های نظام جدیدن. عموت اینا سال‌ آخری‌های نظام قدیم بودن بعد ماها سال‌ قدیمی‌های نظام قدیمیم. برادرت اونوقت قدیم جدیده. یعنی نظام قدیم خونده یهو از وسط زده تو جدید. اینا خیلی آنتیک هستن یعنی تو کل ایران سیصد چهارصد تا بیشتر ازشون نیست.

مقالات پیشنهادی: استندآپ کمدی چیست؟

قدیما به جایی که هفت هشت تا بچه دور هم بودن میگفتن خونه،‌ به جایی که شصت تا بچه دور هم بودن میگفتن کلاس. الان به اتاق خالی میگن خونه. به جایی که شیش هفت تا بچه دور هم نشستن میگن کلاس.

زمان ما مدرسه رفتن نوعی دست و پا زدن برای بقا بود، یعنی اگه یه لحظه تمرکزت رو از دست میدادی نفله می‌شدی. اغذیه می‌خواستی بخوری اول باید با اونایی که می‌اومدن اطرافت می‌جنگیدی، یه عده هم گرسنه‌شون نبود اغذیه‌ی بقیه رو می‌گرفتن میرفتن یه گوشه چال می‌کردن برای بعدا. زنگ که میخورد دو هزار تا بچه نعره‌زنان می‌دویدن وسط خیابون، مغازه‌دارها همه کرکره رو تا نصفه می‌دادن پایین از ترس.

کسی با شاسی بلند نمی‌اومد دنبال بچه،‌ خیلی نگرانش بودن و اوضاعشون خوب بود یه نفر با موتور گازی می‌اومد، بچه از دور می‌پرید روی موتور در حال حرکت، می‌بردش. دوران جنگ جنگنده می‌اومد تو آسمون، ناظم پشت بلندگو میگفت برین توی پناهگاه. بچه‌ها وایمیستادن با گچ جنگنده می‌زدن. تو پناهگاه هم که می‌رفتن تو اون تاریکی می‌افتادن به جون هم. بعد از یه مدت آمار گرفتن دیدن وقتی بچه‌ها رو می‌ٰفرستن پناهگاه بین بیست و پنج تا سی مصدوم ایجاد میشه، وقتی نمی‌فرستن و دشمن اطراف مدرسه رو می‌زنه نهایتا بین سه تا چهار نفر زخم سطحی برمیداشتن. تلاش برای بقا بود. زنگ که میخورد همه می‌ٰرفتن سر کلاس، ناظم می‌اومد درخت توی حیاط رو تکون می‌داد، هشت تا بچه از روی درخت با مخ می‌اومدن روی آسفالت.

پیشرفت تکنولوژی باعث شد بچه‌های الان به اندازه سابق از معلم‌هاشون حساب نبرن. ما اون موقع‌ها فکر میکردیم که معلم یک چیز خیلی عجیب غریبیه،‌ بچه‌ها تعقیب میکردن معلم رو که خونه‌ش رو پیدا کنن فرداش می‌اومدن می‌گفتن زیر پل سیدخندان یه دود سفیدی تشکیل شد، آقای اصغری بخار شد اصن. الان میرن سریع اسم معلم رو توی فضای مجازی سرچ می‌کنن، عکسشو با شلوارک روی کاناپه پیدا می‌کنن، قبح همه‌چی می‌ریزه. معلم داره نمره‌ها رو اعلام می‌کنه میگه فرجی دوازده. فرجی میگه آقا ما اون عکسی که دیشب گذاشتین رو دیدیما، لایک هم کردیم، معلم میگه من که صفحه‌م بسته‌ست. فرجی هجده!

الان دیگه تنبیه بدنی در مدارس منسوخ شده. شاید یکی از دلایلش اینه که خانواده‌ها پولدار شدن، بعد از ظهرها بچه‌هاشون رو میذارن کلاس کاراته، میذارن عصرا کتکش رو اونجا میخوره، شما فقط درس بدین بی زحمت.

سوال مهم اینه که واقعا آیا تنبیه بدنی کار بدیه؟ اگه بده پس چرا تقریبا تمام نسل‌ها فقدان یه کسی که باید میزده توی سرشون رو حس میکنن؟ اونی که درس نخونده به جایی نرسیده میگه یکی نبود بزنه توی سر ما، بگه درس بخون بدبخت نشی. اونی که درس خونده به جایی نرسیده میگه یکی نبود بزنه تو سر ما، بگه پاشو برو توی بازار بدبخت، این کتاب برای تو نون و آب نمیشه. اونی که درس خونده ولی با پول باباش به جایی رسیده میگه یکی نبود بزنه تو سر ما، بگه تو که بابات پولداره مشنگ، درس خوندنت چیه پاشو بریم دور دور. اونی که درس نخوند ولی به جایی رسید هم میگه انقدر شیر تو شیره کلا که هیچکی نیس بزنه توی سر ما، بگه تو اصن چجوری به اینجا رسیدی بی سواد!

 جا داره در اینجا یادی هم بکنیم از محصلانی که در گذشته به هر قیمتی ما رو در مدرسه‌ها میخندوندن، اینا یا معمولا تو راهرو پشت در کلاس بودن، یا تو دفتر مدیریت در حال کتک و توبیخ، ولی بازم دست از راهی که انتخاب کرده بودن برنمی‌داشتن. می‌دونستن متلک گفتن سر کلاس مساوی چک و لگده، اما بازم متلک رو مینداختن. به عشق اونا از خواب بیدار می‌شدیم، می‌رفتیم مدرسه، اونا بودن که ماها تونستیم دیپلم بگیریم بالاخره. یادشون گرامی واقعا.

 میگن معلمی شغل آدم‌های عاشقه. راس میگن. اما انصافا معلم‌های ما دیگه خیلی عاشقن. یعنی سه شیفت کار میکنن اما باز هم حقوق سر برج کفاف خرج و مخارج تا وسط ماه رو هم نمیده. دیگه انقدر عاشق آخه؟ حتی شیرین هم وقتی به خسرو گفت، آخر هفته‌ها به من ادبیات درس بده، خسرو گفت جلسه‌ای ۷۵ تومن می‌گیرم. خلاصه عاشقی رو معنا کردن معلم‌های ما. بهشون میگن بیاین استخدامتون کنیم، میگن نه اصلا ما عاشق پیمانی‌ایم. میگن لااقل بذارین حقوقتون رو سه برابر کنیم ناراحت میشن، اعتصاب عاشقانه میکنن. میگن آخه اینجوری که دخل و خرج با هم نمیخونه، جواب میدن میگن مگه کارهای دیگه رو ازمون گرفتن؟ این همه کار.

به افتخار همه‌ی معلم‌ها…

مقالات مرتبط: چگونه متن استنداپ کمدی بنویسیم؟

این متن را امیر وفایی نوشته است و امیرمهدی ژوله آن اجرا کرده است.

اصن الکلاسیکو مگه استندآپ داره؟ خسته کوفته همه‌تونو کشوندن اینجا. به خدا هر بهانه‌ای بگین من آوردم که نیام تو این برنامه. گفتم عادل جان من همینجوری استندآپ نکرده همه دارن به من فحش میدن. گفتم آقا من با بنزین سه هزار تومنی الان نمیام استودیو. گفت اسنپ گازسوز میفرستم برات! گفتم آقا هوا آلوده‌ست الان، مدارس کنارک تعطیله. گفت نه شیفت صبح تعطیله، شیفت عصر همه هستن! گفتم وزیر سورپرایزمون کرده، من از ذوق چنان پریدم بالا همه تن و بدنم جابجا شده، الان قولنج کردم. گفت بیا اینجا قولنجت رو می‌شکونیم! گفتم آقا آنفولانزای N1H1 گرفتم. گفت اون برای زن‌های حامله خطرناکه، مگه خبریه؟! گفتم صدام درنمیاد. گفت بیا اینجا چهارتخمه میدیم! گفتم باشه میام.

مقالات پیشنهاد: استندآپ کمدی چیست؟

بعد ما قدیما میگفتیم بیا گرمش کنیم که بتونیم شب بزنیم کانال، الکلاسیکو رو نگاه کنیم. چون پنجاه تا دعوا میشد تو هر خونه‌ای. یکی میخواست سریال ببینه، یکی میخواست مستند ببینه، یکی میخواست الکلاسیکو ببینه. الان خدا رو شکر تلویزیون دل‌ها رو به هم نزدیک کرده. برای همین همه یا باید الکلاسیکو نگاه کنن یا بزنن سی چهل تا کانال بعدی که یه پیرمرده نشسته میگه اینشو بدم اونشو بدم همشو بدم! یعنی بخوای اونم نگاه کنی، واسه اینکه برات حرف درنیارن، مجبوری اونو نگاه نکنی بزنی الکلاسیکو. حالا ممکنه یه نفری باشه که بگه من برای بار ده هزارم میخوام مختار ببینم، اونم میگی آقا مختار داره موازی پخش میشه، تو بیا الکلاسیکو رو نگاه بکن، هروقت مختار دستشو گذاشت روی یه جایی ما میزنیم اونور، ببینیم کیان ایرانی چی میگه برمیگردیم!

 بعد، الکلاسیکو نمیذارن نگاه کنی که. من الان میخوام یه رازی رو باهاتون در میون بذارم. این خانوما رو ما استادیوم بردیمشون، ولی دلشون با فوتبال صاف نشد که نشد. مگه میشه اصن همچین چیزی؟ خانوما چرا انقدر روی فوتبال گیرن؟ زن من برا چی گوشی منو برداشته میگه این الکلاسیکو کیه به تو زنگ میزنه؟ میگم مگه تو فوتبالی نیستی؟ مگه نرفتین استادیوم؟ بازی با کامبوج نبود یه سری فوتبالیست‌هامون همه شده بودن بتمن و سوپرمن و چهارده تا پونزده تا میزدن. الان خب الکلاسیکوئه دیگه. میگه پس چرا میری با الکلاسیکو توی بالکن حرف میزنی؟ ولی من سر الکلاسیکو دیگه کوتاه نمیام. یه بار من با لیبرتادورس چت میکردم اومد عکسشو نگاه کرد گفت این چرا عکسش اینجوریه؟ چرا لباس تنش نیست؟ گفتم بابا آمریکای جنوبیه، بد لباس می‌پوشن! گفت لیبرتادورس رو باید بلاک کنی. آقا ما اینو بلاک کردیم. بعدش یه گروه درست کرده بودم چمپیونز لیگ، همه خوبا بودن. اومد عکسارو نگاه کرد گفت اینا واقعا آرم باشگاه‌هاس؟ گفتم آره تو تصور کن یه سری آ اس روم هستن دارن…!

این الکلاسیکو اصن مایه رسواییه. یعنی تو تمام طول سال خودتو نگاه داشته باشی، رازهات رو پنهان کرده باشی، توی این همه چیزت رو می‌ریزی بیرون.  خود من آدم خنده رویی‌ام و گریه نمیکنم، ولی یه بار الکلاسیکو تموم شد مسی از اینور اومد، رونالدو از اونور اومد. داشتن آماده میشدن که خانوم‌هاشون هم بیان، کات زد روی کلوزآپ هومن افاضلی! من بغض کردم خدایا چرا. مگه میشه همچین چیزی. ولی شده بود همچین چیزی.

اینه که بعد خانومم اومد گفت چیه عزیزم ناراحتی؟ میخوای جدا شیم؟ گفتم نه نمیخوام جدا شیم، تو میخوای جدا شی؟ گفت نه نمیخوام جدا بشیم. فوتبالیستا رو نگاه کنین چه زنان موفقی دارن. یعنی هر چه زنشون شایسته‌تر فوتبالیست بهتر. البته اونا اول می‌برن می‌زان بعد میگیرن ولی خب درنهایت فرقی نمیکنه. هرکی شایسته‌تره همسرش، خودش فوتبالیست بهتریه. البته یه مثال نقض داره اونم اینکه محمد صلاح همیشه می‌تونه پیکه رو دریبل بزنه!

اون دفعه ساعت دوی شب زنگ زده میگه شما آقای ژوله‌ای میگم آره خودمم، ولی زنم بیداره. میگه من خاویرم میگم خاویر چی؟ میگه از اسپانیا زنگ میزنم، یه خواهش دارم. شما مخاطب زیاد داری بگو تو رو خدا بذارین این الکلاسیکو واسه ما بمونه. میگم آقا واسه چی؟ میگه آقا پرسپولیس با سپاهان بازی داره میگین الکلاسیکوی ایران. پیکان با سایپا بازی میکنه میگین الکلاسیکوی خودروسازان! ذوب آهن با سنگ آهن بافق بازی میکنه میگین سنگ کلاسیکو! راس میگه دیگه ما خودمون توی فامیل پدری که دعوا میشه یه عمه کلاسیکو داریم اون وسط. عمو میاد کرنر بزنه عمه میاد یه کله خوک میندازه وسط.

فقط مایه‌ی حسرته دیگه. شما خبر خوندی دویست و بیست تا دوربین میخوان بازی رو پوشش بدن. آخه اگه اونم فوتباله آبادان هم فوتباله. یه دوربین داره شصت هفتاد ساله اونجاس، یعنی قبل از هر بازی دور زمین هلش میدن راه بیفته! یه آقایی هم هست شصت هفتاد سال پیش اونجا نشوندنش، بهش گفتن تو فقط دنبال دوربین برو. واسه همین اوایل سرگیجه می‌گرفتی، الان طفلی چشمش ضعیف شده توپ رو پیدا نمیکنه، فقط زوم میکنه. یه بار انقدر زوم کرد، تو پروسه تولید ملخ از زمین رو کشف می‌کردی.

این زوم کردن کار سختیه ها. یعنی یه بار یه بازی‌های ایتالیایی بود. داشت نشون میداد تماشاچی نشسته، مرد نشسته، خانومش نشسته. درست، مرتب، منظم، پوشیده. یهو یه خانومی قهوه به دست با دامن اومد تو. چون بازی داشت شروع میشد، وقت نکرده بود زیاد بپوشه. اومد تو قاب. این هول کرد زوم رو داد به یه خانوم دیگه‌ای که هرچی اون نپوشیده بود این پوشیده بود! بشوره ببره اونو! نگو حالا اون پاش لیز خورده قهوه‌ش برگشت رو این خانومه. اینم بلند شد هرچی پوشیده بود رو درآورد. این برداشت زوم کرد اونور پشت همه. بنده خدا جای خوبی زوم نکرده بود بیست سی تا زوم بک داد، رفتیم بقیه‌ی بازی رو از بیرون راه شیری تماشا کردیم!

یه چندتا دعا بکنیم با هم بریم:

خدایا زنان اسپانیا رو سعادت بده یه بار برن الکلاسیکو رو نگاه کنن!

خدایا پروردگارا ما رو از شر فریادهای سرهنگ، ضرب‌المثل‌های پیمان،‌ کروات مزدک، کلا سیانکی و چه میکنه‌های عادل محفوظ بدار!

خدایا مسئولین از ما خواستن که براشون دعا کنیم. خدایا به حق این شب عزیز،‌ به حق همین الکلاسیکو، خودت همه‌ی مسئولین ما رو بفرما! حالا موفق، موید، هدایت، هرچی که خودت صلاح میدونی.

دیگه دست شما درد نکنه این پاکت ما رو بدین بریم!

مقالات مرتبط: متن استندآپ کمدی