نوشته امیر وفایی اجرا شده توسط مهران مدیری در برنامه دورهمی
کلمه خانواده مفهوم بسیار گسترده و عمیقی رو شامل میشه و به مقاصد مختلفی مورد استفاده قرار میگیره. مثلا بعضی از ما وقتی حوصله مهمان نداریم، میگیم تو رو خدا یه روز با خانواده تشریف بیارین. یعنی الان برو… یه بار با خانواده بیا!… که اونم حالا عمرا دم به تله بدیم بعدا.
وقتی حال بحث و درگیر شدن نداریم، میگیم حیف که خانواده تو ماشین نشسته. طرف نگاه میکنه، میبینه اصن کسی تو ماشین نیس. میگه الان که نه. دارم میرم دنبالشون… حیف که قراره خانواده تو این ماشین بشینه!
وقتی میگیم فیلمش خانوادگیه، یعنی یه سری آدم مذکر توی فیلمن که برا همدیگه خط و نشون میکشن. دوازده مرد خبیث مثلا. خیلی خانوادگیه.
بعضیا هم انقد به این کلمه علاقه دارن، که چون دوس دارن یکیشو واسه خودشون داشته باشن، میرن ازدواج میکنن. بهش میگن چرا موقع تشکیل خانواده درست چشاتو وا نکردی. میگه آخه دوست داشتم موقع دعوت پشت کارتم بنویسن آقای اکبری و خانواده!
بعضیا هم کلا به همسرشون میگن خانواده. میخواد معرفی کنه، میگه خانواده هستن. بعد اون هی نگاه میکنه دنبال بقیهی خودش میگرده. بعضیا هم درسته که از بد روزگار یا کج سلیقگی خودشون نتونستن تشکیل خانواده بدن، اما از ارادتشون به مفهوم خانواده همین بس، که تنهایی میشینن با ناهارشون یه نوشابه خانواده میخورن!
مقالات مرتبط: متن استنداپ کمدی
گاهی وقتا درک محدودهی نسبتهای خانوادگی کار خیلی سختیه. مثلا خانومه داره برای اولین بار در یک دورهمی نامزدش رو به خانوادهش معرفی میکنه. یکیو نشون میده. میگه ایشون بابا هستن. پسره میگه اشتباه نمیکنی؟ من بابا رو قبلا دیدما. میگه نه اون باباجون بود، ایشون بعد از طلاق پدر و مادرم با مامان ازدواج کردن. پسر میگه خیلی خوشبختم. قربون شما. خانوم یکی دیگه رو معرفی میکنه. میگه ایشون خان بابا هستن. پسره میگه چجوری میشه. میگه چون من بعد از طلاق حاضر نشدم با هیچ کدومشون بمونم، رفتم پیش داییم. ایشون هم داییمن هم منو بزرگ کردن. میشه خان بابا. این آقایی هم که بغلش نشسته باباییه. پسره میگه یه دقیقه بذار من اینارو یادداشت کنم یادم نره. میگه نه خیلی آسونه. پدربزرگ مادریمه. پدربزرگ پدریمون هم میگیم بابا خان. به پدر ناپدریمون هم میگیم نابابایی. یعنی هر وقت حرف از بابا میشه، داماد باید دو دقیقه شقیقههاش رو با انگشت ماساژ بده، که یادش بیاد کدوم باباست.
بعضی از خانوادهها به خانوادههای کتبی یا نامهنگار تبدیل شدن. مادر چون باید به سرویس ساعت هفت صبح برسه، چهار و نیم از خواب پا میشه. لوبیاپلو رو دم میکنه میره. بعد یه یادداشت میذاره که روش نوشته پسرم سلام. لوبیاپلو روی گاز میباشد. برای پدرت نیز ته دیگ بگذار. قربانت بروم. پسر ساعت یک میاد خونه که سریع ناهار بخوره، بره دانشگاه. ناهارو که میخوره، روی برگه مینویسه پدر عزیز و سختکوشم سلام و درود بر تو. متاسفانه لوبیاپلوی مذکور آنطور که شایسته است، ته دیگ نبسته بود. لذا هم اکنون ته دیگی که درخور شان شما باشد، در قابلمه موجود نیست. پدر بعداز ظهر میرسه خونه، قبل از اینکه بخوابه مینویسه به رغم ادعای فرزند رشیدمان آثاری از ته دیگ قطور زعفرانی در لابلای برنج ها دیده شد. حال آنکه به نظر میرسد موارد مقتضی در تربیت ایشان مدنظر قرار نگرفته است. رونوشت به همسر.
تازه بعضیا همین ارتباط نامهای رو هم با هم ندارن. خانومه یک کلمه برای آقاهه پی ام میکنه که شامیدی؟ یعنی حتی حوصله نداره دو کلمه تایپ کنه شام خوردی یا نه… شامیدی؟! آقاهه در جواب حرف Y رو میفرسته، که یعنی یس، شامیدم. بیگانگی گاهی تا اونجا پیش میره، که همه تو خونه منتظر لوله کشن، باباشونو از پشت آیفون میبینن، میگن آقا همون شیر ته حیاط چکه میکنه. چیزی خواستی زنگ بزن!
یه عده انقد خانواده دوستن، که حتی یه لحظه هم نمیتونن از خانوادهشون دور باشن. به همین دلیل، وقتی رییس تو اداره داد میزنه آقای انصاری. کل کادر اداری صف میکشن میگن جان. میگه نه. آقای سیامک انصاری. بازم بیست و پنج نفر میمونن. میگه اون سیامکی که تو کارگزینیه. باز سه نفر میمونن. میگه بابا پسر عمه طاهره رو میگم. بعد رو در اتاق اداره به جای رییس و مدیریت و معاونت و اینا نوشته دایی جان، پسر آبجی وجیهه داماد اون خدا بیامرز!
این همه میگن سعی کنید ازدواج فامیلی انجام ندید، ممکنه بچههاتون به مشکل بربخورن. باز بعضی خانوادهها گوششون بدهکار نیست. میگن ما دوست نداریم کسی خارج از نژاد خودمون داخل خودمون بشه. دیدم که میگم. قد همه یک و شصت، همه فاقها بلند و فاقد گردن. میگی اتفاقا دو سه نفر ازبیرون بیارین، بلکه این ژن نابود بشه. میگن نه. راستش چون ما هممون پیاز میخوریم، از بیرون کسی بیاد اذیت میشیم!
مقالات پیشنهادی: استندآپ کمدی چیست؟
اونقدر که مسائل مربوط به زندگی خانوادگی چهرههای معروف برا بعضیها مهمه، مسائل خانواده خودشون براشون مهم نیست. طرف باباش رو به قبلهست. رفته داروخونه قرص بگیره. شیش ساعت بعد برگشته. میگه بگو کیو دیدم تو داروخونه؟ امین زندگانی. فک کنم با زنش قهر بود. تعقیبش کردم. رفت توی سوپرمارکت دوغ خرید با باگت. اینا این عکسش… بعدش اون خواننده معروفه رو دیدم، رفتم جلو گفتم راسته شما فوت شدین؟ خیلی تعجب کرد. فک نمیکرد انقدر اطلاعات داشته باشم!
قدیما میگفتن خب وقتی امکاناتش هست، چرا یه بچهی دیگه اضافه نشه. الان کاملا تعریفمون از امکانات تغییر کرده. هر بچه باید اتاق خودشو داشته باشه. اتاقش باید سرویس بهداشتی مستقل داشته باشه. قدیم یه سرویس نه چندان بهداشتی، ته حیاط بود. یکی از بچهها میرفت داخل، بقیه پشت در سرویس زیگ زاگ میرفتن. حداقل وقتی اتاق خواب بچهها سرویس بهداشتی نداشت، پدر و مادر امیدوار بودن بچه به این هوا از اتاقش بیاد بیرون ببیننش. حتی گاهی پدر از زیر عینک به ساعت نگاه میکرد، میگفت طبق محاسبات من الان دیگه موقعشه. اما متاسفانه در حال حاضر همین کورسوی امید هم از بین رفته.
قدیم یه بابا با دو کیلو نارنگی از سر کوچه میپیچید، بچهها میدویدن میگفتن بابا. الان هشت تا پدر از سر کوچه میپیچن، یه سری پیرمرد پیرزن از سر کوچه میدون میگن پسرم!
درسته که باید امکانات اقتصادی و خیلی چیزای دیگه رو لحاظ کرد، اما اینم قبول کنیم که گاهی برای بزرگ کردن خانوادههامون خیلی سخت میگیریم. اونم تو این دوره و زمونهای که هر بچهای که به دنیا میاد، یارانهش رو هم با خودش میاره. گاهی بعضی چیزا با حساب کتابای روی کاغذ جور درنمیاد. لابلای همین حساب کتابا، یهو نگاه میکنیم میبینیم که عمرمون تموم شده و فرصت چشیدن خیلی لذتها رو از دست دادیم. یعنی مورد بوده که پدر و مادر همه خریدهای بچه رو کردن، اما چون پولشون به خرید جغجغه نرسیده، گفتن بذار دو سال دیگه، ولش کن الان. کمتر سخت بگیریم درست میشه. هیچی نیست. درست میشه.